غزل شمارهٔ 606
1. مکن به غنچه گره نوبهار عالم را
2. تبسمی کن و بگشای کار عالم را
3. به خنده ای گل بی خار می توانی کرد
4. اگر التفات کنی، خارزار عالم را
5. فلک سوار چو عیسی نمی توانی شد
6. ز خویش تا نفشانی غبار عالم را
7. کجی ز مار به افسون نمی توان بردن
8. چگونه راست توان کرد کار عالم را
9. مبند نقش اقامت که همچو موج سراب
10. قرار نیست دمی پود و تار عالم را
11. نتیجه ای به جز از خانمان خرابی نیست
12. خرابی دل امیدوار عالم را
13. عجب که روز قیامت ز خاک برخیزد
14. به دوش هر که نهادند بار عالم را
15. خوشا کسی که چو صائب ز خاکساری ها
16. به دیده خاک زند اعتبار عالم را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده