غزل شمارهٔ 6270
1. پیش غافل سخن از پند و نصیحت راندن
2. هست بر صورت دیوار گلاب افشاندن
3. ابجد مشق جنون من سودازده است
4. خط دیوانی زنجیر، مسلسل خواندن
5. نیست ممکن که ز ریزش نشود دخل افزون
6. دانه در خاک یکی صد شود از افشاندن
7. عمر زود از دم نشمرده به انجام رسد
8. ختم قرآن شود آسان ز ورق گرداندن
9. نکشد پای به خواری ز در خلق حریص
10. خیرگی را ز مگس دور نسازد راندن
11. جز دل من که به افتادگی این دولت یافت
12. نرسیده است به منزل کسی از واماندن
13. ما که بهر تو شدیم از دو جهان روگردان
14. از مروت نبود روی ز ما گرداندن
15. چه شود گر شود از روی تو چشمی روشن؟
16. نشود روشنی شمع کم از گیراندن
17. چون لب لعل تو آورد خط سبز برون؟
18. نشود آب گهر سبز اگر از ماندن
19. نکند برگ نهان نکهت گل را صائب
20. گشت بی پرده مرا راز دل از پوشاندن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده