غزل شمارهٔ 637
1. ز اشک گرم خطر نیست خار مژگان را
2. که چشم شیر نگهبان بود نیستان را
3. مجوی آب مروت ز چرخ سفله نهاد
4. که دود آه کند این سفال، ریحان را
5. نظر ز روی لطیفش چگونه آب دهم؟
6. که چشم شور بود شبنم این گلستان را
7. کمند جاذبه طوطیان شیرین حرف
8. ز بند نی بدر آورد شکرستان را
9. ز دست جرأت من در وصال ایمن باش
10. که قرب بحر کند خشک، دست مرجان را
11. ز اشک گرم شود نامه سیاه سفید
12. ز آه سرد بود برگریز عصیان را
13. ازان به زخم زبان از خوشامدم قانع
14. که به ز نقش و نگارست رخنه زندان را
15. همان سفینه اش از شرم جود دریایی است
16. صدف اگر چه گهر ساخت اشک نیسان را
17. ز میوه های بهشتی گزیده شد صائب
18. فشرد بر جگر خویش هر که دندان را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده