غزل شمارهٔ 6390
1. یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من
2. با هیچ قفل راست نیامد کلید من
3. در سنگ از شرار و شرر می دهم خبر
4. افلاک یک ستاره ندارد به دید من
5. با تیغ پاک کرده ام اینجا حساب خود
6. از خاک، روی شسته برآید شهید من
7. مردان هزار فوج ز همت شکسته اند
8. غافل مباش از سپه ناپدید من
9. ابر سیاه، پرده سیلاب فتنه است
10. ایمن مشو ز آفت چشم سفید من
11. این آن غزل که گفت مسیحای زنده دل
12. کاین خلق نیست در خور گفت و شنید من
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده