غزل شمارهٔ 641
1. ز کوه غم دل و دست گشاده را غم نیست
2. که سنگ، بار نگردد به دل فلاخن را
3. دلیل جوهر ذاتی است با ضعیفان خلق
4. که تیغ تیز رباید ز خاک سوزن را
5. نکرده سیر دل و چشم خوشه چینان را
6. به خانه نقل مکن زینهار خرمن را
7. گناه ماست شب وصل اگر بود کوتاه
8. کند به موسم حج کعبه جمع دامن را
9. به کفر و دین شده ام از صفای دل یکرنگ
10. که رنگ ظرف بود آبهای روشن را
11. میان قهر خدا و عدو مشو حایل
12. به انتقام الهی گذار دشمن را
13. چنان ز چشم بد خاکیان هراسانم
14. که میل می کشم از آه، چشم روزن را
15. کشید هر که ز خصم انتقام خود صائب
16. ز انتقام خدا امن کرد دشمن را
17. مکن دلیر نگاه آن بیاض گردن را
18. به تیره شب مکن اندوده صبح روشن را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده