غزل شمارهٔ 6622
1. محجوب را ز صحبت جانان چه فایده؟
2. پوشیده چشم را ز گلستان چه فایده؟
3. حیرت بجاست حسنی اگر در نظر بود
4. آیینه را ز دیده حیران چه فایده؟
5. پیکان بود ز خنده سوفار بی نصیب
6. دلتنگ را ز چاک گریبان چه فایده؟
7. آب حیات را نبود نشأه شراب
8. مخمور را ز چشمه حیوان چه فایده؟
9. از خنده دل ز خون نتوان ساخت چون تهی
10. ما را چو پسته از لب خندان چه فایده؟
11. هر برگ گل بر آتش سوداست دامنی
12. پروانه را ز سیر گلستان چه فایده؟
13. خورشید بی نیاز ز سیر ستاره است
14. خاک شهید را ز چراغان چه فایده؟
15. با چشم شرمگین نتوان گل ز حسن چید
16. لب بسته را ز نعمت الوان چه فایده؟
17. برق فناست حاصل باران بی محل
18. در عهد شیب دیده گریان چه فایده؟
19. نشتر سبک عنان نکند خون مرده را
20. افسرده را ز سلسله جنبان چه فایده؟
21. چون نیست هیچ کس که به داد سخن رسد
22. صائب ز جمع کردن دیوان چه فایده؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده