غزل شمارهٔ 6760
1. خرد در سر مرا در خم فلاطون است پنداری
2. هوس در دل مرا در خاک قارون است پنداری
3. ز اقبال جنون بر سینه هر داغی کز او دارم
4. به چشمم خیمه لیلی و هامون است پنداری
5. غزال شوخ چشم من ز مردم وحشتی دارد
6. که در آغوشم از آغوش بیرون است پنداری
7. پریشان می تراود گفتگوی عشق از کلکم
8. نهال خامه من بید مجنون است پنداری
9. نمی بینم ز خون غلطیدگان یک کف زمین خالی
10. بساط خاک میدان شبیخون است پنداری
11. نمایان ساخت از خمیازه زخم عشقبازان را
12. دم شمشیر او لبهای میگون است پنداری
13. ز بس از مردم بی حاصل عالم کجی دیدم
14. به چشمم بید مجنون سرو موزون است پنداری
15. خط ساغر به دور باده یاقوت گون صائب
16. به گرد لعل جانان خط شبگون است پنداری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده