غزل شمارهٔ 6837
1. چه به هر سوی چو کوران به عصا می بینی؟
2. چاه زیر قدم توست چو وا می بینی
3. یک کف خاک ز تردامنیت خشک نماند
4. تو همان لغزش خود را ز قضا می بینی
5. بر زر و جامه بود چشم تو از نور و صفا
6. پشت از آیینه و از کعبه قبا می بینی
7. اعتقاد تو به زر بیشتر از اعجازست
8. فال مصحف پی تذهیب طلا می بینی
9. چشم ما بر هنر و چشم تو بر عیب بود
10. ما ز آیینه صفا و تو قفا می بینی
11. به تو خواهند نظر کرد به فردا در حشر
12. به همان چشم که امروز به ما می بینی
13. گوش را کر کن و بشنو که چها می شنوی
14. دیده بر بند و نظر کن که چها می بینی
15. می توان رفت به یک چشم پریدن تا مصر
16. تو ز کوته نظری راه صبا می بینی
17. خنده چون گل به تهیدستی خاشاک مزن
18. که ز دمسردی ایام سزا می بینی
19. صائب آن به که خطا را نگزینی به صواب
20. چون درین دار مکافات جزا می بینی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده