غزل شمارهٔ 6934
1. در پیری ارتکاب می ناب می کنی
2. این صبح را تصور مهتاب می کنی
3. مویت سفید گشت و همان از شراب تلخ
4. در شیر زندگانی خود آب می کنی
5. دل را برای جسم ز می می کنی خراب
6. تعمیر دیر از گل محراب می کنی
7. از توبه حرف می زنی و باده می خوری
8. بیدار می شوی و دگر خواب می کنی
9. در قلزمی که کشتی نوح است در خطر
10. بالین ز گرد بالش گرداب می کنی
11. سررشته حیات به آخر رسید و تو
12. پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنی
13. درمان شیب باده روشن نمی کند
14. زخم کتان رفو چه به مهتاب می کنی؟
15. چون عقل و هوش و دین و دلت را شراب برد
16. آهنگ این سفر به چه اسباب می کنی؟
17. موی سفید، مشرق صبح قیامت است
18. وقت است توبه گر ز می ناب می کنی
19. از روی گرم دل به تو پرتو نمی رسد
20. تا پشت خویش گرم به سنجاب می کنی
21. همت زراستان، گه افتادگی بجوی
22. بالین ز راه ساز، اگر خواب می کنی
23. اول دل و زبان خود از توبه پاک کن
24. صائب اگر نصیحت احباب می کنی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده