غزل شمارهٔ 771
1. در سیر و دور می گذرد ماه و سال ما
2. چون گردباد ریشه ندارد نهال ما
3. ذاتی است روشنایی ما همچو آفتاب
4. نقصی نمی رسد به کمال از زوال ما
5. در حفظ آبرو ز حبابیم تشنه تر
6. از آب خضر خشک برآید سفال ما
7. خون می کند ز دیده روان نیش انتقام
8. خاری اگر به سهو شود پایمال ما
9. گوهر فشاند گرد یتیمی ز روی خویش
10. از دل برون نرفت غبار ملال ما
11. پشت فتادگی بود ایمن ز خاکمال
12. دشمن چگونه صرفه برد از جدال ما؟
13. صد پیرهن بود به از آماس، لاغری
14. از آفتاب نور نگیرد هلال ما
15. عمری است تا ز خویش برون رفته ایم ما
16. چون می شود غریب نباشد خیال ما؟
17. از بیم چشم چهره به خوناب شسته ایم
18. چون گل ز بی غمی نبود رنگ آل ما
19. داریم چشم آن که برآرد ز تشنگی
20. صحرای حشر را عرق انفعال ما
21. افغان که چون حنای شفق، صبح طلعتی
22. رنگین نکرد دست ز خون حلال ما
23. سر جوش عمر را گذراندیم در گناه
24. شد صرف شوره زار سراسر زلال ما
25. از قرب مردمان ز حق افتاده ایم دور
26. در انقطاع خلق بود اتصال ما
27. برگشتنی است گر چه ز کوه گران، صدا
28. تمکین او نداد جواب سؤال ما
29. از گوشمال، دست معلم کبود شد
30. شوخی ز سر نهشت دل خردسال ما
31. پیش رخ گشاده دلدار، می شود
32. پیچیده تر ز زلف زبان سؤال ما
33. صائب فغان که گشت درین بوستانسرا
34. طاوس وار بال و پر ما و بال ما
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده