صائب تبریزی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 831

1. بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را

2. بر ما و خود ستم کرد هر کس ستود ما را

3. چون موجه سرابیم در شوره زار عالم

4. کز بود بهره ای نیست غیر از نمود ما را

5. تنگی روزی ما بود از گشودن لب

6. تا بسته گشت این در صد در گشود ما را

7. در آه بی اثر چند سازیم زندگی صرف؟

8. در دیده آب نگذاشت این کاه دود ما را

9. قانع به خون گر از رزق چون داغ لاله گردیم

10. سازد همان نمکسود چشم حسود ما را

11. آیینه های روشن گوش و زبان نخواهند

12. از راه چشم باشد گفت و شنود ما را

13. بی مانعی کشیدیم مه را برهنه در بر

14. تا شد کتان هستی بی تار و پود ما را

15. خواهد کمان هدف را پیوسته پای بر جا

16. زان درنیارد از پا چرخ کبود ما را

17. چون خامه سبک مغز از بی حضوری دل

18. شد بیش رو سیاهی در هر سجود ما را

19. از بوته ریاضت نقصان نمی کند کس

20. از جسم هر چه کاهید بر جان فزود ما را

21. گر صبح از دل شب زنگار می زداید

22. چون از سپیدی مو غفلت فزود ما را؟

23. از ما نشد چو مه فوت بر خاک جبهه سودن

24. هر چند سر ز رفعت بر چرخ سود ما را

25. نیلوفر فلک را چون لاله داغ داریم

26. از سنگ کودکان شد تا تن کبود ما را

27. داغ کلف تواند آسان ز روی مه برد

28. زنگ قساوت از دل هر کس زدود ما را

29. تا داشتیم چون سرو یک پیرهن درین باغ

30. از گرم و سرد عالم پروا نبود ما را

31. از پختگی نبردیم بویی ز خامکاری

32. شد رهنما به آتش خامی چو عود ما را

33. از بخت سبز چون شمع صائب گلی نچیدیم

34. در اشک و آه شد صرف یکسر وجود ما را


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
* گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی
شعر کامل
حافظ
* ز ترک تنگ چشمی مردمی صائب طمع دارم
* که تلخ افتاده چون بادام کوهی دیده تنگش
شعر کامل
صائب تبریزی
* زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را
* به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را
شعر کامل
فروغی بسطامی