غزل شمارهٔ 965
1. هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست
2. کار حق بر طاق نسیان مانده، در کار خودست
3. خضر آسوده است از تعمیر دیوار یتیم
4. هر کسی را روی در تعمیر دیوار خودست
5. کیست از دوش کسی باری تواند برگرفت؟
6. گر همه عیسی است در فکر خر و بار خودست
7. پرتو حسن ازل افتاده بر دیوار و در
8. دیو چون یوسف در اینجا محو دیدار خودست
9. گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست
10. صبح نزدیک است، در فکر شب تار خودست
11. چون تواند خار حسرت از دل بلبل کشید؟
12. غنچه بی دست و پا درمانده خار خودست
13. خرجها دخل است چون باشد به جای خویشتن
14. هر که می آید به کار خلق، در کار خودست
15. چشم صائب چون صدف برابر گوهر بار نیست
16. زیر بار منت طبع گهربار خودست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده