سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 109

1. هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت

2. خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت

3. جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا

4. نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت

5. بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را

6. ز حد گذشت فراق و رسید شوق، به غایت

7. برفت کار ز دست و رسید عمر، به پایان

8. بیا و مرحمتی کن، که هست وقت رعایت

9. ولایت دل و چشمم سیاه شد، قدمی نه

10. درین سواد ز مردم، بپرس حال ولایت

11. توام ز چشم فکندی و من فتاده چشمم

12. ز چشم خود گله دارم، ندارم از تو شکایت

13. به رنگ روی همی دانم، آب چشم و برآنم

14. که رنگ و روی تو در آب دیده، کرد سرایت

15. بداد جان و بجان در نیافت، وصل تو سلمان

16. که این معامله، موقوف دولت است و هدایت

17. تو پادشاهی و ما را که بنده‌ایم و رعیت

18. ز حضرتت نظر همت است و چشم عنایت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
* آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
شعر کامل
حافظ
* زیر بارند درختان که تعلق دارند
* ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
شعر کامل
حافظ
* از هر چه می‌رود سخن دوست خوشترست
* پیغام آشنا نفس روح پرورست
شعر کامل
سعدی