سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 170

1. آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد

2. و آن تن درست نیست که بیمار ما نشد

3. دل گوشمال یافت ز سودای زلف او

4. تا این سزا نیافت سزاوار ما نشد

5. در آفتاب گردش از آن ذره برنخاست

6. کو دید روی ما و هوادار ما نشد

7. سودی ندید آن دل بی‌مایه کو بجان

8. سودای ما نکرد خریدار ما نشد

9. سودی که رفت بر سر بازار شوق ما

10. خود کیست آن که در سر بازار ما نشد؟

11. ما گنج گوهریم به کنج خراب دل

12. چیزی نیافت هر که طلب کار ما نشد

13. ز ارباب حال نیست چو بلبل کسی که دید

14. ما را و عاشق گل و رخسار ما نشد

15. در کار ما نرفت که در کار ما نرفت

16. فی‌الجمله که بود که در کار ما نشد

17. آن دیده را که صوفی صافی به هفت آب

18. هر دم نشست، لایق دیدار ما نشد

19. سلمان مگر شنید حدیثی ازین دهن

20. بیچاره خود به هیچ گرفتار ما نشد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چشم و لب پیش من آور چو رسد باده به من
* تا بود نقل مرا شکر و بادامی چند
شعر کامل
عبید زاکانی
* کسی که دست به زلف دراز او دارد
* چرا به دامن این عمر مختصر چسبد؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* آن که مسلسل نمود طرهٔ لیلی
* خواست که مجنون اسیر سلسله باشد
شعر کامل
فروغی بسطامی