سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 207

1. دی دیده از خیال رخش بازمانده بود

2. گلگون اشک در طبلش گرم رانده بود

3. افتاده بود دل به خم چین زلف او

4. شب بود و ره دراز هم آنجا بمانده بود

5. دل رفته بود و ما پی دل تا بکوی دوست

6. بردیم از آنکه او همه ره خون فشانده بود

7. دل دیده خواست تا ببرد، خون گرفته بود

8. جان خواست خواستم بدهم، غم ستانده بود

9. می‌خواستم که عمر عزیزت کنم نثار

10. نقدی عزیز بود ولیکن نمانده بود

11. در خطا شده ز خال سیاه مبارکش

12. کش نیش لب طره سلمان نشانده بود

13. خالش به جای خویش گرفتم، نشسته بود

14. بیگانه خط نامه سیه را که خوانده بود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن چه بر من کارها را سخت می‌سازد مدام
* بی‌ثباتی‌های صبر سست بنیاد منست
شعر کامل
محتشم کاشانی
* مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب
* نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب
شعر کامل
وحشی بافقی
* از امروز کاری بفردا ممان
* که داند که فردا چه گردد زمان
شعر کامل
فردوسی