سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 329

1. آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو

2. می‌کند قصد جهانی و ندارد باک او

3. قصد جان می‌کند و جان همه عالم اوست

4. می‌خورم زهر فراق و ندهد تریاک او

5. چو رسید آن گل خوشبو ز دیار باکو

6. هیچ خوف و خطرش نیست زهی بی‌باک او

7. خسته بر خاک ره افتاده و چشمم بر راه

8. دید و بگذشت و مرا بر نگرفت از خاک او

9. گر هلال خم ابروی تو بیند مه نو

10. رخ به شامی ننماید دگر از افلاک او

11. غنچه گر بشنود او وصف گل از بلبل باز

12. دامن از شوق کند تا به گریبان چاک او

13. من چو صیدی به کمند سر زلفش شده‌ام

14. تا دگر کشته در آویزدم از فتراک او

15. اگرش دامن ازین غصه بگیرم کو دست

16. وگر از جور فراقش بگریزم پاک او

17. در فشانیست که کردست درین ره سلمان

18. مرد باید که سخن گوید از ادراک او


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست
* و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
شعر کامل
حافظ
* تن آدمی شریف است به جان آدمیت
* نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
شعر کامل
سعدی
* تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
* ای شاخ گل رعنا از بهر که می‌رویی
شعر کامل
حافظ