سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 363

1. ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی

2. مرا صبح وصال او، نمی‌گردد شبی روزی

3. نسیم صبح پیغامی به خورشیدی رسان از ما

4. که با یاد جمال او، شب ما می‌کند روزی

5. بجز از سایه سروش، مبادم هیچ سرسبزی!

6. بجز بر خاتم لعلش، مبادم هیچ فیروزی

7. ز مجلس شمع را ساقی، ببر در گوشه‌ای بنشان

8. که امشب ماه خواهد کرد، ما را مجلس افروزی

9. بسوز و گریه چون شمع ار نخواهی گشت در هجران

10. به یکدم می‌توان کشتن، مرا چندین چه می‌سوزی؟

11. اگر زخمی زنی بر من، چنانم بر دل آید خوش

12. که بر گل در سحرگاهان، نسیم باد نوروزی

13. قبای عمر کوتاهست، بر بالای امیدم

14. مگر باز آیی و وصلی، شبی بر دامنم دوزی

15. چه خواهی کرد ای سلمان، به هجران صرف شد عمرت

16. مگر وصلش بدست آری، وزان عمری تو اندوزی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
* بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست
شعر کامل
حافظ
* ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
* نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
شعر کامل
حافظ
* در طریق عشق خار از پا کشیدن مشکل است
* ریشه در دل می کند خاری که در پا می رود
شعر کامل
صائب تبریزی