شمارهٔ 19-اندر مذمّت عمّ گوید
1. آنکه عمّ تو و آنکه خال تواند
2. همه در قصد خون و مال تواند
3. عمّ که بدگوی و پر ستم باشد
4. عم نباشد که درد و غم باشد
5. در مهی خویشتن پدر کرده
6. به گه پرورش به در کرده
7. در کن و در مکن مه خانه
8. در بیار و بده چو بیگانه
9. چون عقاب و چو باز وقت گرفت
10. همچو گنجشک وعکه خوار گرفت
11. همچو کیر جوان به وقت بگیر
12. باز وقت بیار خایهٔ پیر
13. دیدی ار دست و پای بلعم را
14. دردسر آن عمامهٔ عم را
15. گرت بخشد عمامه عم مستان
16. کان بود چون عطای بدمستان
17. کان عمامه نه بهر آن دادست
18. کز وجود تو خوشدل و شادست
19. تا ندیده است پای را هنجار
20. ندهد دست عم ترا دستار
21. انده خال و غمّ عم بگذار
22. تا بوی شاد خوار و برخوردار
23. ورنه جان کن که دل ستم نکشد
24. عاقل اندوه خال و عم نکشد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده