1. خلق تا در جهانِ اسبابند

2. همه در کشتی‌اند و در خوابند

3. تا روانشان چه بیند اندر خواب

4. آنچه پیش آید از ثواب و عقاب

5. آتشِ تیز تاب خشم بُوَد

6. چشمهٔ آب نور چشم بُوَد

7. نردبازی به خواب یا شطرنج

8. سبب جنگ و غلبه باشد و رنج

9. آب در خواب روزیست حلال

10. گر بود پاک و عذب و صاف و زلال

11. ور بُوَد تیره عیش ناخوش دان

12. گرچه آبست عین آتش دان

13. خاک در خواب مایهٔ روزیست

14. برزگر را دلیل به روزیست

15. باد اگر گرم یا که سرد بُوَد

16. هردو گنجور رنج و درد بُوَد

17. باد اگر هست معتدل در پوست

18. انده دشمنست و شادی دوست

19. چیز دادن به مرده اندر خواب

20. عدم مال باشد و اسباب

21. گریه در خواب مایهٔ شادیست

22. بندگی از مذلّت آزادی است

23. خنده اندوه باشد و اهوال

24. خامشی بستنِ دل اندر مال

25. میل آب زیادت از عطشان

26. علم باشد که نیست سیری ازان

27. وانکه باشد برهنه اندر خواب

28. شد فضیحت بسان مست خراب

29. طبل در خواب راز گردد فاش

30. بوق در خواب مایهٔ پرخاش

31. بند و غل توبهٔ نصوح بود

32. باغ دیدن غذای روح بود

33. میوه در خواب روزیست از شاه

34. لیک نندر زمان که اندر گاه

35. وقت ادراک چون فراز رسد

36. مرد بیننده زو به ناز رسد

37. دست خود چون دراز بیند مرد

38. شود اندر سخا و رادی فرد

39. ور بود دستهای او کوتاه

40. کشد از بخل گرد خویش سپاه

41. دست باشد برادر و خواهر

42. آنِ چپ دختر و آنِ راست پسر

43. باشد انگشت همچو فرزندان

44. نسبت مادر و پدر دندان

45. دخترانند سینه با پستان

46. چون شکم مال و نعمت پنهان

47. جگر و دل به خواب گنج بُوَد

48. ساق و زانو عنا و رنج بُوَد

49. مغر مال نهان و پهلو زن

50. پوست چون ستر در کشیده به تن

51. هست فرزند آلت تولید

52. نیک و بد زشت و خوش شقی و سعید

53. دست شستن ز کار نومیدیست

54. رقص کردن وقاحت و شیدیست

55. مئزر و سطل و آلت تغسیل

56. همه بر خادمان کنند دلیل

57. وآنکه بربط زند به خواب اندر

58. زن کند بی‌شک او شتاب اندر

59. با دگر کس مصارعت کردن

60. غلبه کردنست و آزردن

61. وآنکه دارو خورد همی در خواب

62. رسته گردد ز رنج و درد و عذاب

63. طیب باشد دو گونه اندر خواب

64. این یکی راحت آن دگر همه تاب

65. راحت آن نوع را که در مالند

66. محنت آن نوع را که برکالند

67. کز دخان رنج بیشتر باشد

68. راحتش کمتر از ضرر باشد

69. مرد بیمار و طیب و جامهٔ نو

70. بد بود بد ز من نکو بشنو

71. رقص کردن به خواب در کشتی

72. بیم غرقست و مایهٔ زشتی

73. وآنکه در حبس و بند بسته بُوَد

74. رقص کردن ورا خجسته بُوَد

75. هرکه بیند ز تن روان شده خون

76. نعمتی باشد از حساب برون

77. چون نبیند جراحت این باشد

78. ور جراحت بود جز این باشد

79. اندهی صعب یابد از کاری

80. بسته گردد به دست خونخواری

81. وآن زنی کش ز فرج خون آید

82. کودکی مرده زو برون آید

83. گوشتن بیند به خواب ور بیمار

84. که خورد زود از او طمع بردار

85. مستی و بیخودی و شرب شراب

86. آنکه تازیست بد بُوَد در خواب

87. وآنکه او پارسی است روزی دان

88. سرفرازی و نیک روزی دان

89. شیر در خواب گنج و مال بود

90. روی نیکو و حلال بُوَد