شمارهٔ 52-التمثّل فی شأن اصحاب الغفلة و نظر السّوء
1. آن شنیدی که در طواف زنی
2. گفت با آن جوان نکو سخنی
3. چون ورا در طواف دید آن مرد
4. گشت لختی ز صبر و دانش فرد
5. گشت عاشق به یک نظر در حال
6. گفت با زن ز حال خویش احوال
7. گفت با آن جوان زن از دانش
8. آن چنان زن ز مرد به دانش
9. کای جوان نیست مر ترا معلوم
10. کز که ماندی در این نظر محروم
11. اندرین موضع ای جوان ظریف
12. آن به آید که اوست مرد عفیف
13. ویحک از خالقت نیاید شرم
14. که به یکسو فگندهای آزرم
15. خالق تو به تو شده ناظر
16. تو به دل ناشده برش حاضر
17. این نه جای تمتّع و نظرست
18. جای تر سست و موضع خطرست
19. کردگار تو مر ترا نگران
20. تو به شهوت متابع دگران
21. مرد را شرم به به هر کاری
22. نیست چون شرم مر ترا یاری
23. شرم دار از خدای خالق بار
24. وانگه از خلق هیچ باک مدار
25. هرکه از کردگار ترسندهست
26. خلق عالم ازو هراسندهست
27. روز بار ای تن ار تو خواهی بار
28. شرم دار از حرام دست بدار
29. دوزخی در شکم که این آزست
30. سگی اندر جگر که این رازست
31. در خرابی نشسته کین چینست
32. رسم گبران گرفته کین دینست
33. اژدهایی گرفته اندر بر
34. چیست این ملک و جاه و عزّ و ظفر
35. داده کوران مست را زوبین
36. چیست این جاه علم و قوّت دین
37. از برون پاک وز درون ناپاک
38. کیست این هست صوفئی چالاک
39. گربه بیرون سگ از درون جوال
40. چیست این کار کرد و کسب حلال
41. با سگ و دیو کرده انبازی
42. چیست این لشکری و آن غازی
43. داده در دست دزد شمع و چراغ
44. چیست این شمع شرع نور دماغ
45. چون برافگندهای بر آب سپر
46. می نداری بسان مست خبر
47. زورقی بر نقاب در جیحون
48. کیست این دخت زادهٔ قارون
49. جامهای هفت رنگ چون طاووس
50. کیست این مرد لقمه و سالوس
51. نعره برداشته چو کبک از کوه
52. کیست این هست عارفی بشکوه
53. به لگد بام خانه کرده خراب
54. کیست این مدّعی بیخور و خواب
55. پای در خود زده چو مردم مست
56. چیست این دست موزهٔ دل پست
57. خویشتن را لقب نهاده مسیح
58. وز دمش صد هزار سینه جریح
59. بر خود افسوس کرده چون دجّال
60. که به هنگام خرقه و گه حال
61. این همه خشم و جنگ و ظلم و شرور
62. دد و دیواند در نقاب غرور
63. به سرای بقا از این کشتی
64. مار و گزدم مبر بدین زشتی
65. این همه بد فعال و بیدینند
66. چه توان کرد مردمان اینند
67. عمر خود رای خلق را بیند
68. خلق بیرای خلق نگزیند
69. یا به عزلت به خوشدلی تن زن
70. یا بدینها بساز و جان میکن
71. عزّ طلب کردنم ز همّت و خوست
72. که نیم همچو سفله خواری دوست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده