غزل شمارهٔ 153
1. نگارا دل همی خواهد که عشقت را نهان دارد
2. ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد
3. اگر چه آتش مجمر ندارد شعله پیدا
4. ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد
5. کسی کز درد عشق تو ندارد زندگی دل
6. اگر جان در تنش ریزند چون زهرش زیان دارد
7. کسی کز سوز عشق تو ندارد جان ودل زنده
8. بسان خاک گورستان درون پر مردگان دارد
9. طریق عشق جان بازیست تا خود زین جوانمردان
10. کرا دولت کند یاری کرا همت برآن دارد
11. چو فرهاد از غم شیرین زبهر دوست می میرم
12. که این لیلی بهر جانب چو مجنون کشتگان دارد
13. مرا با دوست این حالست وبا هرکس نمی گویم
14. اگر یک جان دو تن پرورد وگر یک تن دو جان دارد
15. بجان قصدت کند دشمن چو داری دوستی در دل
16. صدف مجروح از آن گردد که لؤلو در میان دارد
17. همیشه فتنه خوبان بود در شهر وکوی ما
18. گل آنجا می شود پیدا که بلبل آشیان دارد
19. اگر چون حلقه نتوانی که رویی بر درش مالی
20. سری بر پای آن سگ نه که رو بر آستان دارد
21. پناه و حرز عشاقند در دنیا خلایق را
22. بجز بیدار نتواند که پاس خفتگان دارد
23. بلندی جو ی و در پستی ممان چون سیف فرغانی
24. که بام قصر این کار از معالی نردبان دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده