غزل شمارهٔ 31
1. ای سعادت زپی زینت وزیبایی را
2. بافته بر قد تو کسوت رعنایی را
3. عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل
4. شوق از خانه بدر کرد شکیبایی را
5. گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست
6. کآب چشمم بکشد آتش بینایی را
7. ذرها گر همه خورشید شود بی رویت
8. نبود روز وشب عاشق سودایی را
9. من شوریده سر کوی ترا ترک کنم
10. گر مگس ترک کند صحبت حلوایی را
11. در دهان طمعم چون ترشی کند کند
12. لب شیرین تو دندان شکر خایی را
13. دهن تنگ تو چون ذره در سایه نهان
14. نفی کرده است زخود تهمت پیدایی را
15. صبر با غمزه غارت گرت افگند سپر
16. دفع شمشیر کند لشکر یغمایی را
17. هوس نرگس شیر افگن تو در کویت
18. با سگان انس دهد آهوی صحرایی را
19. بهرتو گوهر دین ترک همی باید کرد
20. زآنکه تو خاک شماری زر دنیایی را
21. سعدی ار شعرمن وحسن تو دیدی گفتی
22. غایت اینست جمال وسخن آرایی را
23. سیف فرغانی چون شمع خیالش با تست
24. چه غم ار روز نباشد شب تنهایی را
25. مرد نادان زغم آسوده بود چون کودک
26. خیز وچون تخته بشو دفتر دانایی را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده