غزل شمارهٔ 428
1. طریق عشق جانان چیست در دریای خون رفتن
2. مدان آسان که دشوارست ره بی رهنمون رفتن
3. گرت همت بدون او فرو آمد برو منشین
4. که راه عشق نتوانی بهمتهای دون رفتن
5. نیایی در ره مردان مگر کز خود برون آیی
6. وگر همت شود مرکب توان از خود برون رفتن
7. اگر اندیشه هر کس برون آری ز دل زآن پس
8. همه کس را چو اندیشه توانی در درون رفتن
9. براه آنگه رود مرکب که گیرند از وی اشکالش
10. زخود اشکال برگیری نیامد زین حرون رفتن
11. اگر چون خاک ره خود را بزیر پای سیر آری
12. توانی بر هوا آنگه چو چرخ آبگون رفتن
13. زبهر بار عشق اوتو خود را گاو گردون کن
14. که بی این نردبان نتوان برین گردون دون رفتن
15. نگویم بعد ازین کز خود چو موی از پوست بیرون آ
16. که این دشوار و آسانست اندر رگ چو خون رفتن
17. ور این حالت میسر شد بیاسا سیف فرغانی
18. که رنج مرکب و مردست از منزل فزون رفتن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده