غزل شمارهٔ 467
1. ای زماه ومهر برده گوی دعوی روی تو
2. صورت خورشید ومه را هست معنی روی تو
3. گر هزاران آفتاب ومه بود در آسمان
4. من نپندارم زمین روشن شود بی روی تو
5. ذرها خورشید گردند ار در ایشان بنگرد
6. آفتاب آسمان حسن، یعنی روی تو
7. گر بکاری در بباید مرد، باری کار عشق
8. ور برویی دل ببایدداد، باری روی تو
9. درمیان عاشقان شیداترازمجنون شدی
10. گر بدیدی همچو من ناگاه لیلی روی تو
11. عاشق ازخودرفت چون در داد حسنت جام عشق
12. کوه از جا شد چوآمد در تجلی روی تو
13. زاهدان حور و قصور و عابدان حلوا و مرغ
14. آرزو دارند و، عاشق را تمنی روی تو
15. تا حجاب هستی ماپرده باشد درمیان
16. نی قفای خویشتن بیند کسی نی روی تو
17. همچو(کافر) ترک باید کرددین درراه عشق
18. گربترک دین دهد ای دوست فتوی روی تو
19. دل زهرچیزی که بگشایدو زو جان خوش شود
20. چشم عاشق بست وگفت اینست تقوی روی تو
21. جنت دیدار دارد سیف فرغانی بنقد
22. گر میسر گرددش در ملک دنیاروی تو
23. روی تو فردوس اعلی را طراوت می دهد
24. ای نهان از دیده اصحاب دعوی روی تو
25. در شگفتم تا چو سعدی عارفی چون گویدت
26. کای طراوت برده از فردوس اعلی روی تو
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده