غزل شمارهٔ 67
1. گرچه از بهر کسی جان نتوان داد ز دست
2. چیست جان کز پی جانان نتوان داد ز دست
3. ای گلستان وفا خار جفا لازم تست
4. از پی خار گلستان نتوان داد ز دست
5. همچو تو دوست مرا دست بدشواری داد
6. چون بدست آمدی آسان نتوان داد ز دست
7. گرچه آن زلف پریشانی دلراست سبب
8. آن سر زلف پریشان نتوان داد ز دست
9. دی یکی گفت برو ترک غم عشق بگو
10. بچنان وسوسه ایمان نتوان داد ز دست
11. خاک کوی تو بملک دو جهان نفروشم
12. گوهر قیمتی ارزان نتوان داد ز دست
13. جای موری که مرا دست دهد بر در تو
14. بهمه ملک سلیمان نتوان داد ز دست
15. محنتت را که گدایانش چو نعمت بخورند
16. بهمه دولت سلطان نتوان داد ز دست
17. سیف فرغانی اگر چند توانگر باشی
18. بر درش جای گدایان نتوان داد ز دست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده