غزل شمارهٔ 1154
1. تا مجرد از دل و از جان شدیم
2. همنشین و همدم جانان شدیم
3. همچو قطره بهر یک دردانه ای
4. غرقهٔ دریای بی پایان شدیم
5. از خیال روی یار خویشتن
6. همچو زلفش بی سر و سامان شدیم
7. تا که پیدا شد جمال عشق دوست
8. ما به خود در خود ز خود پنهان شدیم
9. جان و دل در کار عشقش باختیم
10. لاجرم ما جمله تن چون جان شدیم
11. از برای گنج عشقش روز و شب
12. ساکن کنج دل ویران شدیم
13. تا خبر از زلف و رویش یافتیم
14. بی خبر از کفر و از ایمان شدیم
15. گرد نقطه مدتی گشتیم ما
16. نقطهٔ پرگار این دوران شدیم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده