غزل شمارهٔ 1373
1. ذوق سرمستان ز مخموران مجو
2. حال مستان پیش مخموران مگو
3. آینه بردار و خود را می نگر
4. تا ببینی جان و جانان روبرو
5. در ظهور است این دوئی او و ما
6. او به ما پیدا و ما قائم به او
7. هر که چشمش غیر نور او ندید
8. هر چه آید در نظر بیند نکو
9. می یکی و ساغر می صد هزار
10. گاه در خم است گاهی در سبو
11. آن یکی در هر یکی خوش می نگر
12. تا ببینی جان و جانان روبرو
13. نعمت الله راز مخموران مپرس
14. میر رندان را ز سرمستان بجو
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده