غزل شمارهٔ 1400
1. درآمد ترک سرمستی که غارت می کند خانه
2. چنان مستست کز مستی نداند خویش بیگانه
3. خراباتست و من سرمست و ساقی جام می بر دست
4. بهشت جاودان ما بود این کنج میخانه
5. ز عشقش آتشی افروخت جان عاشقان را سوخت
6. وجود ما و عشق او مثال شمع و پروانه
7. برو ای عقل سرگردان که من مستم تو مخموری
8. سخن از غیر میگوئی مرا با غیر پروانه
9. درین بزم ملوکانه نشسته جان و جانانه
10. نشسته جان و جانانه در این بزم ملوکانه
11. اگر جانست حیرانست و گر دل والهٔ عشقست
12. اگر علمست نادانست و گر عقلست دیوانه
13. بیا ای مطرب عشاق و ساز عاشقان بنواز
14. حریف نعمت الله شو بخوان این قول مستانه
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده