غزل شمارهٔ 1423
1. آن کیست کلای کج نهاده
2. بر بسته میان و برگشاده
3. بگشوده در شرابخانه
4. مستانه صلای عام داده
5. رندانه درآمده به مجلس
6. بر دست گرفته جام باده
7. سلطان خود و سپاه خویشست
8. گه گشته سوار و گه پیاده
9. در کنج دل خرابهٔ ما
10. گنجی ز محبتش نهاده
11. شاهانه به تخت دل نشسته
12. جان همچو غلام ایستاده
13. بر هر طرفش هزار سید
14. هستند خراب و اوفتاده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده