غزل شمارهٔ 1504
1. مرید پیر خمارم که دارد این چنین پیری
2. غلام همت عشقم که دارد این چنین میری
3. به ملک دنیی و عقبی خریدم کنج میخانه
4. ازین سودا که من کردم جهانی یافت توفیری
5. اگر رند خراباتم که خم باده می نوشم
6. نه کم شد جرعه ای ز آن می نه من گشتم از او سیری
7. ز جام وحدت ساقی مدامم مست لایعقل
8. حریفان را چو خود سازم نخواهم کرد تقصیری
9. ز دست عشق عقل ما نخواهد برد جان دانم
10. کجا یابد خلاص آخر ضعیف از پنجهٔ شیری
11. بیا ای مطرب عشاق و ساز بینوا بنواز
12. که ما مستیم و تو ساقی ، مکن آخر تو تأخیری
13. طریق نعمت الله رو که یابی زود مقصودت
14. که غیر از راه او دیگر نیابد عاقبت پیری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده