غزل شمارهٔ 343
1. چشم ما روشن به نور روی اوست
2. لاجرم عالم به چشم ما نکوست
3. دیده ام آئینهٔ گیتی نما
4. عاشق و معشوق با هم روبروست
5. هر خیالی را که دیده نقش بست
6. دوست می دارم که می بینم به دوست
7. عشق سرمست است و فارغ از همه
8. عقل مخمور است و هم درگفتگو است
9. این عجب بنگر که آن مطلوب ما
10. طالبست و روز و شب در جستجوست
11. غیر اگر دیگر نمی آید به چشم
12. هرچه می بینیم میگوئیم اوست
13. سید و بنده به نزد ما یکی است
14. تا نپنداری که این رشته دوتوست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده