شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 379

1. بحریست بحر دل که کرانش پدید نیست

2. راهیست راه جان که نشانش پدید نیست

3. علم بدیع ماست که از غایت شرف

4. دارد معانئی که بیانش پدید نیست

5. عشقست و هرچه هست و جز او نیست در وجود

6. در هر چه بنگری جز از آتش پدید نیست

7. عالم منور است از آن نور و نور او

8. از غایت ظهور عیانش پدید نیست

9. گفتم میان او به کنار آورم ولی

10. از بس که نازکست میانش پدید نیست

11. مجموع کاینات سراپردهٔ ویند

12. وین طرفه بین که هیچ مکانش پدید نیست

13. هر ذره که هست از آن نور روشن است

14. اینش بتر نماید و آنش پدید نیست

15. او جان عالمست و همه عالمش بدن

16. پیداست این تن وی و جانش پدید نیست

17. سودای عشق مایهٔ دکان سید است

18. خوش تاجری که سود و زیانش پدید نیست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت
* آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت
شعر کامل
سعدی
* جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
* پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است
شعر کامل
حافظ
* در چمن چون از خمار باده گردم بی قرار
* تاک از دست نوازش می دهد تسکین مرا
شعر کامل
صائب تبریزی