غزل شمارهٔ 415
1. علم ما در کتاب نتوان یافت
2. سر آب از شراب نتوان یافت
3. بی حجاب است و خلق می گویند
4. حضرتش بی حجاب نتوان یافت
5. چشم ما بحر در نظر دارد
6. به ازین بحر و آب نتوان یافت
7. ما به شب آفتاب می بینیم
8. گر چه شب آفتاب نتوان یافت
9. گنج عشقش حساب نتوان کرد
10. بی حسابش حساب نتوان یافت
11. بگذر از نقش و از خیال مپرس
12. که خیالش به خواب نتوان یافت
13. در خرابات همچو سید ما
14. رند و مست و خراب نتوان یافت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده