شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 417

1. بی درد دل ای دوست دوا را نتوان یافت

2. بی رنج فنا گنج بقا را نتوان یافت

3. تا عاشق و رندانه به میخانه نیائی

4. رندان سراپردهٔ ما را نتوان یافت

5. تا نیست نگردی تو از این هستی موهوم

6. خود را نشناسی و خدا را نتوان یافت

7. آئینهٔ دل تا نبود روشن و صافی

8. حسنی نتوان دید و صفا را نتوان یافت

9. خوش آب و هوائی است می و کوی خرابات

10. خود خوشتر از این آب و هوا را نتوان یافت

11. درویش و فقیریم و ازین وجه غنی ایم

12. بی فقر ، یقین دان که غنا را نتوان یافت

13. چشمی که نشد روشن از این دیده سید

14. بینا نبود نور لقا را نتوان یافت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
* تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
شعر کامل
حافظ
* اگر چون نیشکر سنگین دلان پامال سازندت
* تو از هر بند انگشتی سر تنگ شکر وا کن
شعر کامل
صائب تبریزی
* شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
* قدر یک ساعته عمری که در او داد کند
شعر کامل
حافظ