غزل شمارهٔ 473
1. چشم ما روشن به نور او بود
2. این چنین چشم خوشی نیکو بود
3. روبروی خویش بنشیند چو ماه
4. آئینه گر ساده و یکرو بود
5. دل به دریا رفت و ماه در پیش
6. حال دریا عاقبت تا چو شود
7. عشق سرمست او مینوشد مدام
8. عقل مخمور و بگفت و گو بود
9. هر که باشد بندهٔ سلطان ما
10. بر در او پادشه انجو بود
11. از ازل یاری که دارد دولتی
12. تا ابد دایم به جست و جو بود
13. نعمتالله میر سرمستان ما است
14. میر میران نزد او میرو بود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده