شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 622

1. چو نور دیده چشم من خیالش درنظر دارد

2. چنین مه رو که من دارم که در دور قمر دارد

3. بیا ای بلبل شیدا و این گلزار ما بنگر

4. به هر شاخی که بنشینی بسی گلهای تر دارد

5. خراباتست و ماسرمست و ساقی جام می بر دست

6. حریف ما بود رندی که او از ما خبر دارد

7. به سالوسی و زراقی بیاید عقل سر گردان

8. ز عشقم باز می دارد نمی دانم چه سر دارد

9. به نور روی او دیده منور گشت می بینم

10. چه خوش چشمی که نور او همیشه در نظر دارد

11. اگرچه ذوق هشیاری بهر حالی بود چیزی

12. ولیکن حال سرمستان ما ذوق دگر دارد

13. حضور نعمت الله را دو سه روزی غنیمت دان

14. که مهمان عزیز است و دگر عزم سفر دارد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان
* بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
شعر کامل
حافظ
* عشق را در کشور ما آبروی دیگرست
* یوسف اینجا بر سر راه زلیخا می رود
شعر کامل
صائب تبریزی
* هرزه گو را خامش از تقریر کردن مشکل است
* شعله را از ژاژخایی سیر کردن مشکل است
شعر کامل
صائب تبریزی