شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 658

1. آن لحظه که جان در تتق غیب نهان بود

2. در دیدهٔ ما نقش خیال تو عیان بود

3. بودیم نشان کردهٔ عشق تو در آن حال

4. هر چند در آن حال نه نام و نه نشان بود

5. عشق تو خیالی است که ما زنده از آنیم

6. بی عشق تو دل زنده زمانی نتوان بود

7. ما نقش خیال تو نه امروز نگاریم

8. کز روز ازل جان به خیالت نگران بود

9. گفتی که در آئینه به جز ما نتوان دید

10. چندان که نمودی و بدیدیم همان بود

11. خوش آب حیاتست روان از نفس ما

12. تا هست چنین باشد و تا بود چنان بود

13. سید قدحی باده به من داد بخوردم

14. آری چه کنم مصلحت بنده در آن بود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دنیی آن قدر ندارد که برو رشک برند
* یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
شعر کامل
سعدی
* چو ماه نو سر از پای تواضع بر نمی دارم
* اگر با آن بزرگی آسمان گیرد رکابم را
شعر کامل
صائب تبریزی
* مردم کوته نظر در انتظار محشرند
* دیده روشندلان آیینه محشر بود
شعر کامل
صائب تبریزی