غزل شمارهٔ 842
1. بیا با یوسف کنعان به سر بر
2. چو ما با او در این زندان به سر بر
3. به دلبر دل سپار و جان به جانان
4. خوشی در خدمت جانان به سر بر
5. چه گردی گرد اغیاران شب و روز
6. به جز یاران و با یاران به سر بر
7. برابر دار تا سردار گردی
8. به سرداری به سرداران به سر بر
9. به سوی ما بیا و آب و جو
10. درین دریای بی پایان به سر بر
11. دمی با زاهد مخمور بنشین
12. بیا با میر سرمستان به سر بر
13. خرابات است و ساقی نعمت الله
14. توهم با سید رندان به سر بر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده