غزل شمارهٔ 852
1. راه را گم کرده ای جان پدر
2. خویش را گم کن که ره یابی دگر
3. عشقبازی گر کنی با من نشین
4. جان بباز و دل بده سر هم به سر
5. ذوق اگر داری ببینی نور او
6. خوش به چشم ما در آ او را نگر
7. آینه گر صد نماید ور هزار
8. می نماید آفتابی در نظر
9. یک وجود است و صفاتش بی شمار
10. آن یکی در هر یکی خوش می شمر
11. عاشق و معشوق و عشقی در وجود
12. از وجود خود اگر یابی خبر
13. چشم مست نعمت الله را ببین
14. نور او دارد همیشه در بصر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده