وحشی بافقی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 116

1. شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد

2. در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد

3. دود آتشکده از کلبه عاشق خیزد

4. گر به کاشانهٔ خود آتش موسا ببرد

5. میجهد برق جمالی که دهد اجر فراق

6. کیست تا مژده به یعقوب و زلیخا ببرد

7. عشق چون بر سر کس حملهٔ بیداد آرد

8. اولش قوت بگریختن از پا ببرد

9. هرکرا بر در نازک بدنان خواند عشق

10. دل و جانی که بود ز آهن وخارا ببرد

11. آنکه سود سر بازار محبت خواهد

12. باید آنجا همهٔ سرمایهٔ سودا ببرد

13. در برو باز زنم بی رخ او رضوان را

14. گر به گلزار بهشتم به تماشا ببرد

15. ندهد طوف صنمخانه به سد حج قبول

16. شیخ صنعان که دلش را بت ترسا ببرد

17. با چنین درد که وحشی به دعا می‌طلبد

18. بایدش کشت اگر نام مداوا ببرد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* من شدم دلگیر صائب زین حیات پنج روز
* خضر چون آورد تا امروز تاب زندگی؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* اندک اندک جمع مستان می‌رسند
* اندک اندک می پرستان می‌رسند
شعر کامل
مولوی
* گل چهره‌ای که مرغ دلم صید دام اوست
* زلفش بنفشه‌ایست که سنبل غلام اوست
شعر کامل
محتشم کاشانی