غزل شمارهٔ 201
1. مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد
2. چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد
3. گلشن در هم شکفت آن بی مروت بین که میخواهد
4. چنین فصلی در بستان به روی دوستان بندد
5. زبانم میسراید قصهٔ اندوه و میترسم
6. که بر هر حرف من بدگو هزاران داستان بندد
7. خدنگی خوردهام کاری ز شست ناز پرکاری
8. که از ابرو گشاید تیر و تهمت بر کمان بندد
9. رهی در پیشم افتادست و بیم رهزنی در پی
10. که چون بر کاروانی تاخت اول دست جان بندد
11. قبا میپوشد و خون میکند افشاندن دستش
12. معاذالله از آن ساعت که خنجر بر میان بندد
13. علاج زخمهای ظاهری آید ز وحشی هم
14. طبیبی آنچنان خواهم که او زخمی نهان بندد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده