غزل شمارهٔ 361
1. تند سویم به غضب دید که برخیز و برو
2. خسکم در ته پا ریخت که بگریز و برو
3. چیست گفتم گنهم دست به خنجر زد و گفت
4. پیش از آن دم که شوی کشته بپرهیز و برو
5. پیش رفتم که بکش دست من و دامن تو
6. گرم شد کاتش من باز مکن تیز و برو
7. مینشستم که مگر خار غم از پا بکشم
8. داد دشنام که تقریب مینگیز و برو
9. وحشی این دیده که گردید همه اشک امید
10. آب حسرت کن و از دیده فرو ریز و برو
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده