غزل شمارۀ 227
1. بازم از چشم آنسوار سرکش خونخوار رفت
2. شد عنان از دست و دست از کار و کار از چاره رفت
3. اندک اندک میشد از دل درد او بیرون به اشگ
4. چاک کردم سینه تا دردم ز دل یکپاره رفت
5. من تنها از پی دل میروم در راه عشق
6. هر که آمد در جهان دنبال دل همواره رفت
7. حق مگر صبر و دلی بازم دهد کز هجر او
8. آنچه بود از صبر و عقل و دین و دل یکباره رفت
9. چون توانم از خریداری یوسف دم زدن
10. من که نقد هستیم در کار یک نظاره رفت
11. تا تو در جان آمدی صبر و دل از تن رخت بست
12. آشنا شد با تو جان و از میان بیکاره رفت
13. عاقبت اهلی چو مجنون از غم آن نو غزال
14. در بیابان عدم با خاطر آواره رفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده