غزل شمارۀ 430
1. چشم ز گریه خانه مردم پر آب کرد
2. طوفان اشک من همه عالم خراب کرد
3. گفتی لب مراست بدلها حق نمک
4. حقا که این نمک جگر من کباب کرد
5. ز امید می ز لعل تو مردیم در خمار
6. با ما شراب لعل تو کار سراب کرد
7. وصلت نصیب مردم بیدار شد ز بخت
8. مارا بعشوه نرگس مستت بخواب کرد
9. حسنت چراغ دیده و دل هر دو بر فروخت
10. کاری که کرد حسن تو کی آفتاب کرد
11. اهلی رضای دوست پسندد ز کام خود
12. از هرچه خوانده است همین انتخاب کرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده