غزل شمارۀ 446
1. یار شد مست و دل ما بفغان باز آورد
2. گریه بد مستی ماهم بمیان باز آورد
3. عاقبت بخت سیاه ستم پیشه چنان کرد که یار
4. جرم بخشیده مارا بزبان باز آورد
5. آنچنان زد ره عقل و دل و دین شاهد می
6. که بصد سال ریاضت نتوان باز آورد
7. رخت بستم ز درش تا ندرد جامه صبر
8. آخرم نعره زنان جامه دران باز آورد
9. ای بسا آهوی آزاد که در قید دلش
10. هوس دیدن آن دست و کمان باز آورد
11. هرکه یک جرعه کشید از می لعل لب او
12. آب حسرت چو صراحی بدهان باز آورد
13. اهلی گمشده در فکر دهانش صد بار
14. از جهان رفت و خیالش بجهان باز آورد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده