غزل شمارۀ 461
1. تو آفتابی و شوق تو ناتوانم کرد
2. نمیرسد بتو دستم چه میتوانم کرد
3. چه همت است ز جانبخشی فلک بر من
4. که چون تو آفت (جانرا) بلای جانم کرد
5. ز نرگس تو چگویم که تا سخن کردم
6. بعشوه کرد نگاهی که از زبانم کرد
7. ز شوق کعبه مقصود اینقدر رفتم
8. که خار باد بهاری در استخوانم کرد
9. اگرچه ریخت فلک خونم از سخن اهلی
10. خوشم که بر در او خاک آستانم کرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده