غزل شمارۀ 887
1. من نه آنم که بنالم ز دل افکاری خویش
2. که مرا غایت کام است جگر خواری خویش
3. کام دل از تو نجویم که بسی خوش دارم
4. خار خار جگر و سوز دل و زاری خویش
5. ای طبیب ار نکنی چاره من وقت خوش است
6. که من خسته خوشم نیز به بیماری خویش
7. گر نشد روزی من روز وصال تو بس است
8. شب تنهایی و کنج غم و بیداری خویش
9. صبر اگر یار بود در غم دل اهلی را
10. گر تو یارش نشوی بس بودش یاری خویش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده