غزل شمارۀ 913
1. در غمت گر جان غم پرور نباشد گو مباش
2. چون تو باشی جان من جان گر نباشد گو مباش
3. سجده روی تو ای بت کفر و ایمان منست
4. سر نمیتابم ازین گر سر نباشد گو مباش
5. از عدم بهر تو جان در ملک هستی آمده
6. گر تو میگویی درین کشور نباشد گو مباش
7. یوسف جان باتو میباید که باشد همنفس
8. گر ترا ایخواجه سیم و زر نباشد گو مباش
9. گر دم آبی دهد ساقی شراب کوثر است
10. مست ساقی باش اگر کوثر نباشد گو مباش
11. کار ما لب تشنگان طوطی صفت شکرست و بس
12. لب بخون تر کن اگر شکر نباشد گو مباش
13. یار باید مهربان اهلی مرا چون آفتاب
14. یاری چرخ ستمگر گر نباشد گو مباش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده