غزل شمارۀ 987
1. گنجی چو تو در سینه بکونین چکارم؟
2. مستغنی ام از هر دو جهان من که تو دارم
3. چون ذره بر آنم که بخورشید رسم باز
4. در همت خو پست نیم گر چه غبارم
5. درمان دل از لعل تو جویند حریفان
6. من درد دل خود بخدا باز گذارم
7. چون بلبل اگر زار بگیرم مکنم عیب
8. زاری ز غمت چون نکنم؟ عاشق زارم
9. جایی که بتان را سگ خودمی نشماری
10. انصاف دهم من چه سگم درچه شمارم
11. در ملک دلم غم بجفا دست بر آورد
12. وقتست که من هم بدعا دست بر آرم
13. اهلی ز کنار و بر خوبان نشوی سیر
14. هر چند من از خلق دو عالم به کنارم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده