شمارهٔ 12
1. امروز بت من سر پیکار ندارد
2. جز دوستی و عذر و لَطَف کار ندارد
3. بشکفت رخم چون گل بیخار ز شادی
4. زیرا که گل صحبت او خار ندارد
5. با گریه شد این چرخ گهربار که آن بت
6. بیخنده همی لعل شکربار ندارد
7. زلفش همه مشک است و چنان مشک دلاویز
8. کم جوی ز عطار که عطار ندارد
9. بِربود دلم زلفش و بیم است که آن زلف
10. زنهار خورد با من و زنهار ندارد
11. در شهر دلی نیست وگر هست کدام است
12. کاو در شکن زلف گرفتار ندارد
13. ماهی است که مشک تبت و لالهٔ خود روی
14. با زلف و رخش قیمت و مقدار ندارد
15. چون غمزه کند نرگس او هیج مُشَعبد
16. با نرگس او رونق بازار ندارد
17. من بنده ی آن ماه که در جان و دل خویش
18. جز بندگی شاه جهاندار ندارد
19. سلطان جهانگیر ملکشاه جوانبخت
20. شاهی که به شاهی و هنر یار ندارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده